سه‌شنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۳ |۱۷ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 19, 2024
آیت الله جوادی آملی.jpg

حوزه/ مفسّر قرآن کریم گفتند: موسی به فرعون گفت بر تو مسلم شد که حق با من است ولی او قبول نکرد، زیرا عقل نظری و علم به یک مسئله به تنهایی کافی نیست بلکه باید با عقل عملی گره بخورد. عقل عملی باید باور کند ولی باور ندارد. عقل عملی کاملاً در برابر حرف صد درصد صحیح می‌ایستد و با اینکه او یقین دارد که حق با موسی(ع) است ولی قبول نمی‌کند و این نشانه اختیار و آزادی انسان است.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه،حضرت آیت‌الله جوادی آملی امروز در ادامه سلسله مباحث شرح نهج‌البلاغه به حکمت ۱۱۷ اشاره کردند که متن سخنان ایشان به شرح زیر است:

هَلَکَ فِیَّ رَجُلَانِ، مُحِبٌّ غَالٍ وَ مُبْغِضٌ قَالٍ.حکمت ۱۱۷:

دو گروه به هلاکت رسیدند؛ کسانی که در محبت و دوستی من افراط کردند و مقاماتی برای من قائل شدند که با بندگی خداوند سازگار نیست؛ اینها دوستان نادانی هستند که غلو کرده‌اند و گروه دیگر دشمنانی هستند که مرا از مقام خود ساقط کردند. فرمود کسانی که مرا در هسته مرکزی عدل بشناسند کم هستند و این دو گروه به هلاکت رسیده‌اند و گروه سوم کسانی هستند که مرا از بندگی بیرون نبرده‌اند و مرا بنده خالص می‌دانند.

در پایان این کلمات حکیمانه یعنی کلمه ۴۶۹ هم تعبیری به همین مضمون دارد و فرموده است: یَهْلِکُ فِیَّ رَجُلَانِ؛ مُحِبٌّ مُفْرِطٌ، وَ بَاهِتٌ مُفْتَرٍ. در آینده هم دو گروه در مورد من داروی بیجا می‌کنند؛ یکی دوستان نادان تندرو و دیگری دشمنانی که افترا بسته و تهمت به من می‌زنند و راه رفع این دو رویه آن است که هسته مرکزی عدل باید بر همه ابعاد حاکم باشد که علی(ع) مصداق بارز آن است.

اصل تأکید بر عدل در قرآن کریم است که فرمود: مَا فَرَّطْنَا فِی الْکِتَابِ مِنْ شَیْءٍ؛ یعنی همه مطالب قرآن در هسته مرکزی عدل قرار دارد و نه کندی و نه تندی و افراط در آن راه ندارد و همه اهل قرآن راهیان اعتدال هستند. راز این کار آن است که ارتباط با خدا هم مستقیم و هم نزدیک است و این صراط الهی اعوجاج ندارد و اگر کسی وارد این صراط شد حتماً به مقصد می‌رسد و مقصود را در آن مقصد مشاهده خواهد کرد و هم این راه کوتاه است و راهش این است که یک قدم بر خویشتن نه/ آن دگر در کوی دوست.

این قدم اول باید بر روی هوس و هوا و منیت و جاهلیت را علم‌پنداشتن و اندک سواد را سرمایه قرار دادن و بر آن فخر کردن قرار گیرد؛ این صراط مستقیم، هم مستقیم و هم نزدیک است، زیرا خدا به ما نزدیکتر از حبل ورید است. از این دقیق‌تر و علمی‌تر مطلبی نداریم که قرآن کریم فرمود: أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ؛ آنچه که این صراط نزدیک را دور می‌کند و این صراط مستقیم را کج و معوج نشان می‌دهد، هوا و هوس است یعنی راه را طوری دور نشان می‌دهد که انسان تصور کند چه کسی قادر است این مسیر را طی کند؟

نهج‌البلاغه و فرمایشات ائمه(ع) تبیین و شرح قرآن کریم است؛ فرمودند دست راست و چپ، ضلالت و گمراهی است و راه وسط جاده و مسیر است لذا اگر کندی و تندی و غربی و شرقی نبود صراط مستقیم، جاده است لذا خیرالامور اوسطها و نباید از این راه جدا شد؛ اگر کسی اهل صراط مستقیم بود و راه را بلد بود و یاد گرفت از آن به بعد نمی‌گویند خیرالامور اوسطها بلکه می‌گویند خیرالامور اکثرها و اشدها و اولاها؛ هر چه بیشتر بود بهتر.

گاهی انسان صراط مستقیم را نمی‌داند لذا هم در بخشش افراط می‌کند و هم در ترک بخشش تفریط می‌کند؛ اینجا دستور این است که خیرالامور اوسطها که در عبادات هم اینطور است ولی وقتی خود فرد صراط مستقیم می‌شود در اینجا دیگر خیر امور اوسط آن نیست بلکه بخشش و عبادت و قرائت قرآن و نماز و ... همه باید در اکثر و اشد امکان باشد و در این مرحله اگر کسی چون امام مجتبی(ع) دوبار هم مال خود را در زندگی ببخشد، افراط و اسراف نیست زیرا خود صراط مستقیم چنین کاری می‌کند.

انسان برای رسیدن به صراط مستقیم باید از جهل علمی و عقل عملی هجرت کند تا وارد راه شود و وقتی وارد راه شد باید آن را طی کند و کم‌کم به او خواهند گفت تندتر؛ وقتی به‌جا سرعت گرفت و تصادف نکرد به او خواهند گفت باید سبقت بگیری. کسی که جز خدا چیزی نمی‌بیند سرعت برای او کافی نیست بلکه باید در خیرات از بقیه سبقت بگیرد و میدان مسابقه او وسعتی به اندازه آسمان و زمین دارد یعنی اینقدر صراط مستقیم وسیع است. أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ.

بعد از هجرت سرعت و بعد از سرعت، مسابقه و بعد از مسابقه رسیدن به مقامی است که برای متقین امام می‌شود و دیگران به او اقتدا می‌کنند یعنی به شکلی زندگی کنم که وقتی مردم مرا می‌بینند راه حق را ببینند؛ نگفت خدایا امامی برای ما بفرست؛ امامت ائمه(ع) سر جای خود ولی در اینجا امامت اجتماعی مراد است، یعنی اینکه ما از خدا بخواهیم طوری مرا هدایت کند که وقتی در محل و منطقه زندگی خود راه می‌روم، دیگران و پاکان شهر و اهل تقوا به من اقتدا کنند؛ نه اینکه اقتدا کنند یعنی به مسجد من بیایند بلکه یعنی وقتی سلوک و سخن و رفتار مرا می‌بینند به یاد خدا بیفتند.

اینها کسانی هستند که در ادب دینی بر دیگران سبقت گرفته‌اند و چنین خواسته‌ای زیاده‌خواهی نیست و این مسئله نشان می‌دهد راه باز است زیرا اگر راه باز نبود خدا قرآن نازل نمی‌کرد و از وحی خبری نبود؛ حالا که راه باز است انسان اگر به راه‌های دیگری برود خیلی پستی است. اینکه انسان از خدا بخواهد امام متقین شود یعنی مردم یک ساختمان و منطقه و محل به واسطه او به تقوا و دینداری گرایش می‌یابند. یعنی ما طوری زندگی کنیم که مردم بدانند تقوا و ادب چیز خوبی است و مؤدب و با تقوا می‌شوند.

از طرف دیگر فرمود دنیا طوری است که اگر کسی دنبال مقامات دنیوی برود با کله فرود خواهد آمد؛ بنابراین انسان باید مراقب کلام و قلم و رفتارش باشد؛ انسان هرقدر عالم‌تر متواضع‌تر و هر چه دقیق‌تر می‌شود رقیق‌تر خواهد شد.

بیانات نورانی حضرت امیر(ع) در موارد زیادی بر پرهیز از افراط و تفریط تأکید فرموده است؛ ما همانطور که در مورد قرآن می‌گوییم یفسر بعضه بعضا در مورد فرمایشات ائمه(ع) هم این مسئله وجود دارد؛ قرآن کریم خود را اهل عدل معرفی کرد. تک‌تک آیات و مجموعه آیات و مجموعه سور همگی واجد این ویژگی هستند و یک کلمه آن با کلمه دیگر مخالف نیست و اگر صدها بار به قرآن مراجعه کنید هیچ اختلافی نخواهید دید کما اینکه در ساختار آفرینش چنین اختلافی وجود ندارد.

برخی بزرگان قرآن‌شناس گفتند که تک‌تک موجودات عالم به اندازه تک‌تک اعداد است و اگر شما چیزی را از نظام عالم بگیرید روزی رسوا خواهید شد؛ مال دیگران فقط برای جیب صاحبان مال است و اگر کسی آن را جابجا کرد رسوا خواهد شد. فرمود هیچ چیزی از جای خود خالی نیست و فوت نشده است و اعداد ریاضی هم اینطور است. عالم اگر به صدا در آید موسیقی خواهد شد زیرا اینقدر منظم است. قرآن کریم فرمود: الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَی مِنْ فُطُورٍ.

در خطبه ۱۸۰ نهج‌البلاغه فرمود شما می‌دانید آنچه من می‌گویم صراط مستقیم است و در کار من تندی و کندی وجود ندارد؛ در خطبه ۲۰۲ هم این فرمایش آمده است و در خطبه دیگری هم آمده است: لا تری الجاهل الا مفرطا او مفرًطا. جاهل را نمی‌بینی مگر اینکه یا در افراط است و یا تفریط. وجود موسای کلیم به فرعون پلید فرمود: «قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنْزَلَ هَؤُلَاءِ إِلَّا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ وَإِنِّی لَأَظُنُّکَ یَا فِرْعَوْنُ مَثْبُورًا»

موسی(ع) فرمود بر تو روشن شد که معجزه عصا جز با قدرت خداوند نبوده است زیرا همه فهمیدند که معجزه موسی با سحر ساحران تفاوت دارد. از لطایف قرآن کریم است که فرمود وقتی همه ساحران مصر را آوردند و سحر عظیمی را به کار گرفتند و باعث رعب و وحشت همه شدند در این لحظه موسی سحر آنان را باطل کرد؛ بسیاری از مردم تصور می‌کنند، وقتی موسی عصا را انداخت عصا چوب‌ها و طناب‌ها را خورد ولی این ظاهر قرآن نیست؛ ظاهر قرآن این است که حضرت موسی(ع) وقتی این صحنه را دید ترسید؛ حضرت امیر(ع) فرمودند که ترس موسی با خاطر سحر ساحران نبود زیرا به معجزه عصای خود آگاه بود بلکه ترس از جهل مردم داشت که وقتی این صحنه را ببینند آن را باور کرده و بین سحر و معجزه فرق نگذارند.

در اینجا خدا به داد او رسید و فرمود تو عصا را بینداز و وقتی عصا را انداخت(وَأَلْقِ مَا فِی یَمِینِکَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ وَلَا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَی) کید و سحر ساحران را بلعید؛ مراد در اینجا این نیست که عصای موسی، چوب و عصای ساحران را بلعید بلکه سحر آنان را باطل کرد نه چوب و طناب آنان را؛ آنان سحر کردند و عصای موسی سحر را از بین برد و در چنین فضایی، وقتی مار حقیقی موسی بر زمین افتاد مار مجازی آنها را از بین برد.

موسی به فرعون گفت بر تو مسلم شد که حق با من است ولی او قبول نکرد زیرا عقل نظری و علم به یک مسئله به تنهایی کافی نیست بلکه باید با عقل عملی گره بخورد. عقل عملی باید باور کند ولی باور ندارد. عقل عملی کاملاً در برابر حرف صد درصد صحیح می‌ایستد و با اینکه او یقین دارد که حق با موسی(ع) است ولی قبول نمی‌کند و این نشانه اختیار و آزادی انسان است.

انتهای پیام ۳۱۳/۱۷

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha